قدم می‌زدیم،
و من بازگو می‌کردم،
بخشی از قانون ۳۰ را که تو به من یاد داده بودی،
چرخ به میل خود می‌چرخد،
و انگار از ما نظر نمی‌خواهد.
بوی گُل‌ها،
تو را،
و من را به دنبال تو،
به سوی نیمکتی کشاند تا در میان‌شان بنشینیم.
هوا رو به سردی و تاریکی می‌رفت،
کفش‌هایت،
مناسب برای قدم زدن در مسیری پر از سنگ‌ریزه نبود،
با این حال آمدی،
قدم روی چشمانم گذاشتی،
زودتر از من برخاستی،
آماده‌تر از من،
منی که با کفش‌های ضخیم،
برای آن سرمای اندک هم، کُت به تن می‌کردم.
به دوراهی‌ای رسیدیم که تو دلت می‌خواست،
تجربه کنی،
همراهت شدم،
با این‌که از دور می‌دیدیم،
این راه به جایی نمی‌برد.
و تو پرسیدی،
کی و کجا می‌توانستیم، شبیه به این را تجربه کنیم.
معمولا در این ساعت‌ها همه برمی‌گردند،
ولی ما به پیش می‌رفتیم،
در میان نگاه آن‌ها و خداقوت‌شان.
اشاره به رودی کردی که روزی از آن‌جا می‌گذشت،
و در کنار رود خشکیده،
چشمت به تخته‌سنگی افتاد،
زیرِ بیدِ مجنونِ کودک و تُنُک،
تخته‌سنگی که بافتی سیاه و سفید بر تن داشت،
برجستگی‌هایی نه چندان سخت اما سیاه،
فرورفتگی‌هایی نه چندان عمیق اما سفید،
بر میانه‌ی سنگ،
رو به کوه و آسمان،
پشت به مسیر و دیگران،
همانند آن میزی که در گوشه‌ی کافه چیده بودند، نشستیم.
سردی و تاریکی هوا، افزون می‌گرفت.
در دلم فکر می‌کردم،
الآن بهترین وقت‌ش است،
با تمام وجودم می‌خواهم دستانش را بگیرم،
اما به لب نمی‌توانم.
چشم‌هایم را می‌بندم و می‌گویم،
و تو حرفم را تکرار می‌کنی،
دستان هم را بگیریم؟
خب،
باشد.
من سرشار از حس نابی که،
"دیدی درد نداشت؟"
و تو لب‌ریز از تعجب اولین تجربه.
انگشتانم را لای انگشتانت قفل می‌کنم،
و شانه‌هایمان را به هم نزدیک می‌کنیم،
گاهی به موجب ناهمواری‌های مسیر،
نیم‌تنه‌هایمان به هم می‌خورد،
اما صدایش را در نمی‌آوریم.
میان راه،
کنجکاوت کردم تا صدای قلبم را بشنوی،
غافل از این بودی که اصلا نمی‌زند،
و در انتظار گرمای دستان توست.
هرچیزی که بین‌مان روی نیمکت بود را جمع کردم و کنار گذاشتم.
من بودم و
تو و
چال گونه‌ات.
دستم برای رسیدن به آن‌ها کوتاه بود،
خیلی کوتاه.
تو حرف می‌زدی و من به آن‌ها چشم می‌دوختم.
هوا بسیار سرد شد،
و در کنار آبشار مصنوعی،
این سردی دوچندان می‌شد.
برای خداحافظی،
از من خواستی تا از تخته‌سنگ‌های پله‌مانند بالا برویم،
من هم به هیجان گرفتن دستانت در مسیرهای سخت،
همه‌چیز را قبول می‌کنم،
ایستادیم،
و منظره‌ای که در آن قرار داشتیم را از بالا تماشا کردیم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

MELODY .:.بغض 15ساله.:. گربه سگ شرکت پیمانکاری ساختمان خرید سنگ عقیق گیاهخواری اخلاقی دکوراسیون طرح یادداشتهای من نمایندگی کولرگازی اسپلیت جنرال در شیراز pooya